گل و کاردستی
یه روز که توی خونه حوصله ات سر رفته بود منم با ماکارونی حسابی سرگرمت کردم یه تعداد از ماکارونی ها رو برات سوراخ کردم یه نخ هم دادم دستت و گفتم دوست داری واسه مامان گردنبند درست کنی؟ گفتی چطوری؟ بهت یاد دادم که چطور نخ رو از سوراخ رد کنی تو هم دست به کار شدی و حسابی سرگرم منم خوشحال رفتم مشغول کارهای خودم شدم بعد یه مدت اومدی و گفتی مامان ماکارونی هام تموم شده همشو نخ کردم حالا چطوری گردنبند میشه دو طرفشو واست گره زدم گفتم حالا شد گردنبند گفتی گردنم کن بعد هم رفتی... وروجک مثل اینکه یادت ر...